۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

رجیم منحوس

گیس طلا اخیرا مطلبی پست کرده و از نوسانات وزن و عکس العمل دیگران گفته، منم تجربیات خودم رو اینجا می نویسم. اول می خواستم کامنت بزارم دیدم جا اشغال می کنم میشم مثل این خانمایی که تا حرف یه چیزی میشه تاریخچه خودشون یادشون میاد. این جوری شدم و نوشتم:

سال ها ۱۱۰ کیلو بودم با قد متوسط ۱۷۷ سانتیمتر. دو سالی هست که رژیم گرفتم و ورزش میکنم و سایر کارهای مثبت، تا رسیده ام به ۷۵ کیلو ناخالص با استخوان و چربی و لباس متعارف صبح بعداز مراسم سه گانه جیم دال ر که مؤدبانه همون جیش دوش ریش باشه.

عده کاملا مشخصی در زمان چاقی بلای جان بودند که "می‌ترکی"، "این قدر نخور"،" به خاطر هیکلته که دخترا نگات نمی کنن عزب موندی"و " تری گلیسرید و کلسترول اسید اوریک و هزار تا .... دیگه" دارن می کشنت و...

حالا همونا میگن رژیم دیگه بسه و خودتو نکش و حالا زن که نداری زندگیت که خوبه و چربی اگه کم بخوری افسردگی میاره و...

ولی یه احساس جالبی داره که آدم با این همه وزن کم کردن وارد یه بخش جدید از اجتماع می‌شه و حتی بعضی وقتا خیال می‌کنه که تازه دارن بازیش می دن و قبولش کردن. به طرز درد ناکی شبیه پسری که به جای وقت تولد در ده سالگی ختنه ش کنن و تازه همکلاسی ها به عنوان یکی مثل خودشون قبولش داشته باشن.

کلا اجتماع بی رحم به تغییرات حساسه و کاری به آدم هایی که منحنی زندگی شون از تولد تا مرگ باشیب ملایم یکنواختی حرکت می کنه نداره.

۱ نظر:

  1. اون مراسم جالب بود! :دی
    اطرافیان بهم می گن لاغری ولی من همیشه طوری رفتار کردم که جلوی زبونشون رو برای پیشنهاد دکترو قرص و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه می گیرم. هر وقت این حرفو می زنن جواب می شنون که عوضش من تنها کسی هستم که از سر سفره سیر بلند می شم!!
    به حرف مردم اگه بخوایم گوش بدیم کلا از زندگی ساقط می شیم.
    من با لاغری خودم مشکل ندارم. اونقدر هم لاغر نیستم که بخواد به عنوان بیماری تلقی بشه و مشکل ایجاد کنه. حاضر نیستم بخاطر 5 کیلو بیشتر کل فکر و ذهنم رو مشغول کنم. ارزش نداره

    پاسخحذف