۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

دخترک کبریت فروش

داستان دخترک کبریت فروش را دانلود کرده ام. داستان ساده ای است که سالها کودکان آن را می‌خوانند و در بزرگسالی از آن پند نمی‌گیرند.
ولی در حال ترجمه اش هستم. زیرا در میان همه داستان ها و کتاب ها این اولین کتابی است که توانسته ام بخوانم


بعد التحریر: این روز ها این دخترک بد جور مهمان ذهن من است.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

شباهت هنرپيشه با لباس

اين دو روز تعطيلى پشت هم دو سه تافيلم ديدم همين جورى شروع كردم به رأى دادن كه هنرپيشه محبوب من كيست.  مدتى كه فكر كردم به هيچ نتيجه اى نرسيدم. حاصل آن هيچ به پيوست تقديم مى شود:
هنرپيشه محبوب عين كمد لباسي آدم ميمونه. همانطور كه به مناسبت هاى مختلف لباس هاى متفاوتى براى پوشيدن انتخاب مى كنيم، در هر ژانر سينمايى هم بايد هنرپيشه محبوب را در يابيم. مثلا اما تامپسون هرگز خانم اسميت نمى شود كه آنجلينا جولى برود مثلا اوفيليا بشود. يا جود لا را نمى توان در ترمينيتور داخل آدم حساب كرد يا آنتونى هاپكينز نمى بايد نقش فرمانده گردان تخريب را بازي كند. البته استثناهايى هم وجود دارد و ميشود با كت وشلوار دامادى ( اعوذ بالله العظيم) مى شود رفت دركه.    
ديدين هيچ نتيجه اى نگرفتم؟!


۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

Where do I begin?


اينجا مسقط الرأس بنده است. پشت اين كامپيوتر مي نشينم و مينويسم. لابد قرار است از همه چيز بنويسم. لابد بايد از معماري بنويسم و شايد از ادبيات و ترجمه و كامپيوتر و عكاسي و طراحي و آشپزي و تمام مو ضوعات بيچاره اي كه قرار است بعد از اين به آنها علاقمند شوم

اشیاء مفید


تازه امشب، بيست و هفتم ديماه، فهميدم ساعت شماطه اى اشانتيون بد صدايى كه با خريد يك ساعت مچى هديه گرفته ام به چه درد مى خورد. فايده چنين شيئ ياد آوري وقت در هنگامى است كه ساعت مچى روى ميز كنار تخت، خوابيده است و موبايل آواره دوردستهاي زير كاغذهاي ياداشت. در اين حال اگر از خواندن يك ضرب كتاب 'كافه ى پيانو' فارغ شده باشيد و از اتاق پذيرايى به قصد پاسخ به نداى طبيعت پا به سى سى يو بگذاريد، با خوشوقتى مى بينيد كه ساعت مذكور را سر تاقچه دستشوىى گذاشته ايد و دو بيست و يك دقيقه بامداد را اعلام مى كند.
تحرير شد.