۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

طراحى بر اساس زمان يا انسان تنبل عصر جديد

قوطي هايي با جهت باز شو برعكس خيلي قديمي نيستند و شايد بيست سالي باشد كه براي بسته بندي مواد غذايي و محصولات بهداشتي استفاده مي شوند. بعضي ها ممكن است اين طراحي را نشانه اي از تنبلي بشر بدانند و بعضي هم ممكن است بگويند بهره وري وصرفه جويي در مصرف منظور طراح و ياطراحان بوده است.  هر كدامش باشد اشكالي ندارد چون اساسا طراحي براي ادم ها انجام مي شود و خيلي وقت ها هدف معين ملموس دارد والبته پيش هم ميايد كه هدف نداشته باشد. 



Sent with my Iphone

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

رجیم منحوس

گیس طلا اخیرا مطلبی پست کرده و از نوسانات وزن و عکس العمل دیگران گفته، منم تجربیات خودم رو اینجا می نویسم. اول می خواستم کامنت بزارم دیدم جا اشغال می کنم میشم مثل این خانمایی که تا حرف یه چیزی میشه تاریخچه خودشون یادشون میاد. این جوری شدم و نوشتم:

سال ها ۱۱۰ کیلو بودم با قد متوسط ۱۷۷ سانتیمتر. دو سالی هست که رژیم گرفتم و ورزش میکنم و سایر کارهای مثبت، تا رسیده ام به ۷۵ کیلو ناخالص با استخوان و چربی و لباس متعارف صبح بعداز مراسم سه گانه جیم دال ر که مؤدبانه همون جیش دوش ریش باشه.

عده کاملا مشخصی در زمان چاقی بلای جان بودند که "می‌ترکی"، "این قدر نخور"،" به خاطر هیکلته که دخترا نگات نمی کنن عزب موندی"و " تری گلیسرید و کلسترول اسید اوریک و هزار تا .... دیگه" دارن می کشنت و...

حالا همونا میگن رژیم دیگه بسه و خودتو نکش و حالا زن که نداری زندگیت که خوبه و چربی اگه کم بخوری افسردگی میاره و...

ولی یه احساس جالبی داره که آدم با این همه وزن کم کردن وارد یه بخش جدید از اجتماع می‌شه و حتی بعضی وقتا خیال می‌کنه که تازه دارن بازیش می دن و قبولش کردن. به طرز درد ناکی شبیه پسری که به جای وقت تولد در ده سالگی ختنه ش کنن و تازه همکلاسی ها به عنوان یکی مثل خودشون قبولش داشته باشن.

کلا اجتماع بی رحم به تغییرات حساسه و کاری به آدم هایی که منحنی زندگی شون از تولد تا مرگ باشیب ملایم یکنواختی حرکت می کنه نداره.

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

دوربينم دروغ نمي گويد


به خواهش يكى از دوستانم از دختر ده ساله اش عكس گرفتم. دخترك از آن قيافه هايي دارد كه از سنش بزرگ تر و خانم تر به نظر مى رسد. هر چه كردم كمى لبخند بزند نشد. خيلى جدى بود. 
از تحميل لبخند به آن صورت جذاب منصرف شدم و گفتم عمو هر جور خواستى ژست بگير. با اخمى گفت شما دوست خوب و همكلاس باباى من هستيد ولى عموى من نيستيد.
پز دلخواهش را گرفت و عكس زيبايى از او گرفتم. الان كه دارم عكس را براى چاپ آماده ميكنم چهره جدى و متين او از ذهنم پاك نمى شود. عكس را متناسب با حال وهواى دخترك پروسس مى كنم. دوربينم دروغ نمى گويد. 

اهمیت به روز بودن

" فیس بوک دیگه نمیگذاره آدم تولد یه دوست رو با علاقه حفظ کنه"
" موبایلا حافظه آدما رو برای تلفن های دوستانشون کم کرده"
" کامپیوتر اصلا حس کاغذ و قلم و رنگ و بوم رو نداره"
" قدیما عکس ها رو میبردیم چاپ می کردیم اونم حداکثر ۳۶ تا تو هر حلقه. چیه حالا دوربین دیجیتال تندتند عکس میگیره کسی هم بعدش عکس ها رو نمی بینه'

و جملاتی از این دست رو زیاد می‌شنویم.

برای اکثر شنوندگان این عبارت ها، همدردی اولین عکس العمل است. جملات گوینده را با تأئیدی آمیخته به تأسف ادامه می‌دهند و افسوس روز های خوش گذشته را می‌خورند.

اگر اینجوری فکر کنیم چی؟
" با فیس بوک دوستان قدیم رو پیدا می کنیم، نامه می نویسیم. رو دیوار یه دوست یادگاری می نویسیم. دق دلی ها مونو با یه ستیتوس مناسب خالی می کنیم. عکسامونو میزاریم دوست رفیقا و یا همه ملت ببینن... تنها نمی مونیم."

"این حافظه ای که حالا صفر نهصد و خورده ای رو لازم نیست به یاد داشته باشه می‌تونه وضع و حال یه دوست یا یه آدم محتاج و مستحق رو به یاد داشته باشه می تونه چیزای بیشتری یاد بگیره و به درد صاحبش و مردم دیگه بیشتر بخوره"

" حالا با موبایل و دوربین دیجیتال و ازین چیزا عکس می گیریم. هیچ وقت فکر کردیم ضریب نفوذ دوربین تو مردم چقدر بالا رفته؟ تعداد دوربین هایی که در هر مناسبت در میاد و یه لحظه رو ثبت می کنه چقدر زیاد تر شده. و راه های نشون دادن عکس ها هم به همون اندازه زیاد شده."

زندگی در لحظه اون قدر هایی هم که به زور تبلیغ می شه بد نیست، پس

Carpe Diem

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

زلف بر باد مده


دنبال شعرى از حافظ مى گشتم. روى گوشى آيفون برنامه چند ديوان از جمله حافظ را دارم. رفتم سراغ برنامه و جستجو كردم كه زلف بر باد مده تا...
قفل كرد. دوباره، سه باره... نا اميد شدم و رفتم حافظ به خط كيخسرو خروش رو كه بيست و پنج سال پيش خريده بودم برداشتم و... تا ندهى بر بادم/ ناز بنياد مكن تا نكنى بنيادم.  
در حال خواندن بودم كه تلفن زنگ زد و من رفتم به جواب. برگشتم ديدم بند آيفون رو به عنوان چوب خط گذاشتم لاى كتاب. خنده ام گرفت. اول به درد نخورد بعد تغيير كاربرى داد و عين يخچال هاى قديمى كه كمد ميشدند به درد ديگرى مرهم بود. البته آيفون نجيبه و مثلا همين پست رو باهاش نوشتم به راحتى. كلا آدم بايد انعطاف پسند باشه

Sent with my Iphone

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

تحریر بدون دلیل



سال ها پیش در سایتی عضو شدم که هدفش ترویج کتابخوانی از راه جا گذاشتن عمدی کتاب در جاهای عمومی بود تا نفر بعدی آنرا بردارد و بخواند و بگذارد یک جای دیگر. ایده بسیار جالبی بود و در ایران هم تعدادی، شاید حدود دویست نفر عضو آن بودند. من هم دو سه کتابی ول کردم به امان خدا و البته ندیدمشان دیگر.

سایت سیستمی هم برای ثبت کتاب پیدا شده و رها شده داشت که به هیجان مطلب کلی اضافه می‌كرد. در جاهای دیگر اعضا به صورت منطقه ای دور هم جمع می شدند و خلاصه برای خودش خرده فرهنگی شده بود. 

امشب یاد این سایت افتادم رفتم یک ثبت نام از نو کردم. این هم لینک که اگر کسی خواست...

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

حق حروف

امروز براى كارى رفته بودم به يكى از اداره هاى محل. آخر راهرو كه رسيدم مردى رو ديدم كه رو به ديواربا صداى بلند تلفنى حرف مى زد. داشت به طرف مقابل يك كلمه انگليسي مي گفت و او درست نمي شنيد.  مدام تكرار مى كرد دى، دى، تى نه، دى.  ازكنارش رد شدم و رفتم كارم را دو دقيقه اى انجام دادم و برگشتم. هنوز بلند مى گفت تى نه، پى هم نه، دى. تكرار اين حرف جالب شد برام. شايد بشه يه كليپ كوتاه ساخت ازش.